محکوم به گناه
مطالب رمانتیک وعاشقانه
●بـﮧ آغــ ـــ ـوشـ تــُو محتاجـــمْــ ـ براۓ حس ِ آرامش توسط سلنا
واي از دســت ايــن تـنهـايـــــي... واي از دســت ايــن دل بـهانه گـير... واي از دســت ايــن لـحظه هـاي نـفسـگـيـر... اي خـدا بـيا و دسـتهاي سـردم را بـگـير خـسته ام ، بـاز هم دلـم گــرفته و دل شـکسته ام ,در حسـرت لحـظه اي آرامـشم... همچنـان اشـک از چـشـمانم ميـريزد و در انتظار طلـوعي دوبـاره ام همه چـيز برايـم مثل هم اسـت طلـوع برايم همرنگ... توسط تیلور
تنـها تــو را مـی بینـم ،لـحظات بـا تــو بـودن را و یـک زنـدگی شـیرین را ! و آخــر سـر نیـز رویاهـای عاشـقـانه ام را بـا تو… توسط تیلور
از جـدا شـدن نوشـتی رو تـن زخمی هر برگ گـریه کـردمو نوشـتم نـازنینم یا تـو یا مـن... به تـو گـفتم باورم کن میـون این همه دیــوار تـو با خنده ای نوشتــی هم قـفـس خـدانگهدار... بـنویـس مهـلت مــوندن یه نـفس بود سـهم مـن از همـه دنیـا یه قفس بود... بنویـس که خیـلی وقته واسه تـو گـریه نـکردم سر رو شـونه هات نذاشتـم مثل دسـتات سـرد سـردم... مـن که تو بن بست غربت زخمی از آوار پایـیـــز فـکر چشـمای تو بـودم با دلـی از گـریه لبـریـز... شب عاشقـونه ی مـن که حروم شد مهلـت بودن با تـو که تـموم شد... ندونستـم بایـد از تـو می گذشتـم وقتـی از غربـت چشـمات مـی نوشتـم... توسط تیلور
وقتی فهمیدی قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی ، به رختخواب بری ؛ توسط تیلور
شهر من شهر خورشید دور از هرنگ وریا دوراز هر کبر غرور اینجا میتوانعاشق شد میتوان عشق را دید میتوان عشق را در بام کوها در کف دریا ها در بلندی بام آسمانهای دید هنوز دور از هرنگ وریا دید هنوز میتوان خورشید را در آغوش گرفت،نوازش کرد میتوان آب شور دریا را با شیرینی عشق اهورا پس گواراتر ز زمزم نوشید میتوان از پس هر پنجره ای عشقی دید که ز آتش عشق فروزان گشته شهر خورشید من ،شهر عشق من است دوست دارم که در این شهر قدمی بردارم با عشق عشقی که وجودش همه آرامش ، آرمان و آمال من است من خودم را در عشق، عشق را زدستان خدا دیدم دور که به سویم اومد در روی زمین زتکاپو بودم که یافتم عشق را دوش نزد خدا که به سویم آمد؛هدیه اهورایی من هدیه اهورایی من،روح من است، عشق من است،جان من است عشق در او ز محبت جاریست بعد از تکاپو در پی الماس رنگ ریا که مرا زکاووس رهایی نبود الماس وجودم که در اعماق وجدش پر شده بود از دم اهورایی؛ که ز ربم تمنا کردم دور بعد از آن احیای شبانه،ز پس زمان های پسین هدیه ای از رب به سویم اومد الماس رنگ وریا را به زمین دادم زود که در دلش جا دهد، تا نماند اثری ز کابوس شبانه، در کالبد روح و بدنم آن الماس وجودم که ز گل پاک تر است که اهورا در جنسی صدفی، هدیه قرستاد به سویم تا وجودش را ز کنارم حس کردم؛ پر کشید از دل من شهر غمم شهر غمو عشق دروغی،رنگ وریا که آن را به دل زمین دادم باز با همه جان و وجودم با همه عشق ، از اعماق جان فریاد زنم هدیه اهورایی من ،روح من است،عشق من است ، یار من است ، الماس وجودم ، هدیه از سوی خداست ، دم اهورایی را رب، ز دلش جا داده به عشق الماس وجودم روح من است و بقیه عمر در پی عشق او خواهد گذشت توسط تیلور
گـــ ــاهــــی... دلم بــرای زمـــ ـانی.. تویسط تیلور
·•●براۓ زندگـِـِے با تـِـِو پر از شوقـِـِمْــ ـ ، پر از פֿـِـِواهش
·•●بـﮧ בستاۓ تو محتاجمْــ ـ براۓ لمس ِ פֿوشبـפֿتے
·•●واسـﮧ تسڪینـﮧ قلبـِـِــ ـے ڪـِـِـﮧ براش عاבت شده سـפֿتـِـِـِـِے
·•●بـﮧ چشمـِـِاۓ تــُو محتاجـــمْــ ـ واسـﮧ تعبیر این رویـــِـِـِـِـِـِـِـِـ ـــا
·•●ڪـﮧ بازمْــ ـ میشـﮧ عاشق شد تو این بے رحمـِـِـِـِـِـِـِ ـِ ـِـِـِـِـِے ِ בنیا
·•●بـﮧ لبـפֿندـ تـِـِو محتاجـــمْــ ـ ڪـﮧ تـِـِـِـِنـها בلـפֿوشیمْــ ـ باشـﮧ
·•●بذار בنیاۓ بے روحمْــ ـ بـﮧ لبـפֿند تـِـِو زیبـِـِا شـﮧ
·•●بـﮧتــُو محتاجـــمْــ و باید پناهـ هق هقمْــ ـ باشے
·•●همیشـﮧ آرزومْــ ـ بوבه :
·•●همیشـﮧ عاشقمْــ ـ باشے ..
هر وقت یاد گرفتی بدون توقع دوستی کنی ...
هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد ،دوست دخترت نیست
و برای جواب سلامش باید به یک علیک محترمانه فکر کنی نه به پیدا کردن یک مكان خالی ...
اونوقت میتونی روی همراهی و همدلی یک جنس مخالفت حساب کنی....
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |