محکوم به گناه

مطالب رمانتیک وعاشقانه

   پروردگارا...!

    مرا قلبی متواضع عطا کن

    که در سرما و گرما،در تحسین و نکوهش

    در لذت و درد،در بیماری و تندرستی

    و در خوشبختی و فلاکت

    مسرور باقی بماند.

    در قلب کوچک من

    آتش عظیم عشقت را بیفروز.

    بگذار

    شوقم به سیمای نیلوفرینت

    هر روز فزونی گیرد.

    و مرا یاری کن

    تا همه چیز را به آغوش پر مهر تو بسپارم...

                                                                                                                                   توسط سلنا جون

 

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 14:30 توسط تیلور| |

 

پس از آفرینش آدم خدا گفت به او: نازنینم آدم .......

با تو رازی دارم

اندکی پیش ترآی

آدم آرام و نجیب آمد پیش

زیر چشمی به خدا می نگریست
 

محو لبخند غم آلود خدا..... ! دلش انگار گریست

قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید و چنین گفت خدا:

یاد من باش … که بس تنهایم

بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید

به خدا گفت:

من به اندازه ی گلهای بهشت …..نه.....

به اندازه عرش ..نه ….نه

من به اندازه ی تنهاییت ای هستی من .....دوستدارت هستم

آدم کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت

راهی ظلمت پر شور زمین

زیر لبهای خدا باز شنید ،

نازنینم آدم .... ! نه به اندازه ی تنهایی من

نه به اندازه ی عرش… نه به اندازه ی گلهای بهشت

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !! نازنینم آدم….نبری از یادم

توسط سلنا

 

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 14:28 توسط تیلور| |

 

     کاش میشد...

   کاش میشد هیچکس تنها نبود

   کاش میشد دیدنت رویا نبود

   گفته بودی باتو میمانم ولی

   رفتی و گفتی که اینجا جا نبود

   سالیان سال تنها مانده ام

   شاید این رفتن سزای من نبود

   من دعا کردم برای بازگشت

   دستهای تو ولی بالا نبود

   باز هم گفتی که فردا میرسی

   کاش روز دیدنت فردا نبود …


                                                                                                                                      توسط سلنا جون

 

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 14:26 توسط تیلور| |


 

 

تنها ماندم...

اگر تنهاترین تنهایان شوم باز هم خدا هست، او جانشین همه نداشتن های من است...





خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا ، 

زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را،

یکی مثل نسیم دشت میگوید:

در کنارت هستم ای تنها


 

توسط سلنا

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 14:23 توسط تیلور| |

شهریست در کناره ی ان شط پر خروش

با نخلهای در هم و شب های پر ز نور

شهریست در کنار ی ان شط و قلب من

انجا اسیر پنجه ی مرد پر غرور

 

شهریست در کناره ی ان شط که سالهاست

اغوش خود به روی من و او گشوده است

بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل

او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است

ان ماه دیده است که من نرم کرده ام

با جادوی محبت خود قلب سنگ او

ان ماه دیده است که لرزیده اشک شوق

در ان دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او

 

ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب

با قایقی به سینه ی امواج بیکران

بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب

بر بزم مانگاه ستارگان

 

بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر

بوسیده ام دو دیده ی در خواب رفته را

در کام موج دامنم افتاده است و او

بیرون کشیده دامن در اب رفته را

 

اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت

ای شهر پر خروش ترا یاد می کنم

دل بسته ام به تو او را عزیزدار

من با خیال او دل خود شاد می کنم

 

                                                      توسط سلنا جون

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 15:55 توسط تیلور| |

باز هم قلبی به پایم او فتاد

باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم درگیرودار یک نبرد

عشق من بر قلب سردی چیره شد

 

باز هم از چشمه ی لبهای من

تشنه ای سیراب شد سیراب شد

باز هم در بستر اغوش من

رهروی در خواب شد در خواب شد

بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز

خود نمیدانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود

بگذرد از جاه و مال وابرو

 

او شراب بوسه می خواهد ز من

من چه بگویم قلب پر امید را

او به فکر لذت و غافل که من

طالبم ان لذت جاوید را

 

من صفای عشق می خواهم از او

تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی می خواهد از من اتشین

تا بسوزاند در او تشویش را

 

او به من می گوید ای اغوش گرم

مست نازم که من دیوانه ام

من به او گویم ای نا اشنا

بگذر از من * من ترابیگانه ام

 

اه از این دل اه از این جام امید

عاقبت بشکست و کس رازش نخواند

چنگ شد در دست هر بیگانه ای

ای دریغا کس به اوازش نخواند

 

  توسط سلنا                        

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 15:36 توسط تیلور| |

افسون ان زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم

 

ان زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم

 

و بعد برای انچه از دست رفته اه می کشیم

 

 

 

وقتی دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم

 

وقتی دیگر رفت من به انتظار امدنش نشستم

 

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم

 

وقتی که او تمام کرد من شروع کردم

 

وقتی او تمام شد من اغاز کردم

 

و چه سخت است تنها شدن

 

                                                                                                        توسط سلنا           تت

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 15:26 توسط تیلور| |

بچه ها لطفا به این پست خیلی توجه کنین...!!!

 

یه مسابقه ی خیلی باحال

 

لطفا یه جمله ی خیلی قشنگ واسه اون که دلتنگشین

بگید....

 

تازه جاییزه هم میدیماااااااا.....

 

لطفا وقتی جواب و مینویسین یه مدت بعد برای دیدن اینکه برنده کیه حتما

بیایناااااا جاییزش خیلی باحال میباشد

 

از همین حالا شروع شد.....1و2و3

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 19:33 توسط تیلور| |

 

بی تو بودن

 

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم


بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه


بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد


وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

توسط فلورا

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 10:37 توسط تیلور| |

 

از خدا خواستم، نغمه هاي عشق مرا به گوشت برساند تا لبخند مرا هرگز فراموش نكني و ببيني كه سايه ام به دنبالت است تا

 

هرگز نپنداري تنهايي. ولي اكنون تو رفته اي ، من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من اين است كه من شاهد رفتن تو هستم....

توسط فلورا

نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1387برچسب:,ساعت 10:35 توسط تیلور| |

صفحه قبل 1 ... 55 56 57 58 59 ... 62 صفحه بعد



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت